«داشتم کنترلم را روی چیزی از دست میدادم که خیلی خشونتآمیزتر از آن بود که بشود برای همیشه درون خودم نگهش دارم. نشسته بودم و یک سر بریده توی دستم بود. باهاش حرف میزدم، بهش نگاه میکردم، داشتم از هم میپاشیدم. میتوانستم با این واقعیت زندگی کنم که همین الان یک زن جوان بیگناه را با ضربات چاقو کشتم و گلوش را بریدم. نه با اره، با یک چاقوی جیبی. پیچیدگی کار من را برانگیخته میکرد. روش موشکافانهای که با آن مشکلات بالقوه را حتی قبل از اینکه پیش بیایند، برطرف میکردم.»
23 جولای 2024 , 09:30