ساطورش را بالا گرفت و با قدرت تمام روی استخوان کتف گوسفند کوبید؛ استخوان که از وسط به دو نیم شد، سری تکان داد و با دست استخوانها را کنار زد و تکه گوشتی روی تخته انداخت. وقتی تعجب اطرافیان را دید، نفس کشداری کشید و با شکایت گفت: «آقا اینارو میان از ما میخرن، میبرن روش طلسم مینویسن مردم رو بیچاره میکنن. ما نشکونیمش، یا از توی آشغالا پیدا میکنن یا از شاگردی کسی میخرن؛ حداقل ما توی بدبخت کردن مردم شریک نباشیم.»
6 اکتبر 2019 , 08:30