زندگی این دیکتاتورها همواره با داستان و افسانه های عجیبی توأم بوده و شایعات نیز روز به روز بر این افسانه های باورنکردنی بعد تازه ای بخشیده اند به طوری که امروزه جدا کردن افسانه از واقعیت در مورد این افراد بسیار مشکل شده است.
بدون شک قدرت مطلق با خود فساد می آورد و در حکومت هایی که مردم نقشی نداشته باشند و حکومت به شیوه ای دیکتاتوری و توتالیتری باشد دیر یا زود قیامی رخ خواهد داد که در نهایت به براندازی سیستم دیکتاتوری منجر خواهد شد. زندگی این دیکتاتورها همواره با داستان و افسانه های عجیبی توأم بوده و شایعات نیز روز به روز بر این افسانه های باورنکردنی بعد تازه ای بخشیده اند به طوری که امروزه جدا کردن افسانه از واقعیت در مورد این افراد بسیار مشکل شده است. نکته ی اصلی این است که این افسانه ها در زمان حضور این افراد در قدرت ساخته و پرداخته می شوند و واقعیت ماجرا تنها بعد از به پایان رسیدن دوران زمامداری و یا مرگ آن ها مشخص می شود.
در ادامه ی این مطلب قصد داریم شما را با افسانه هایی آشنا کنیم که در مورد تعدادی از دیکتاتورهای تاریخ گفته شده است. با ادامه ی مطلب همراه باشید.
به گفته ی یک مورخ به نام آلن بولاک:” از شروع سال ۱۸۷۷، یعنی ۱۲ سال قبل از بدنیا امدن آدولف هیتلر، پدرش نام خانوادگی هیتلر را برای خود انتخاب کرد و پسرش نیز از همان ابتدا با این نام خانوادگی شناخته می شد تا این که بعد از ورود او به دنیای سیاست، مخالفان و دشمنانش، ازدواج غیررسمی پدربزرگ و مادربزرگش را دستاویزی برای بدنام کردن هیتلر قرار دادند و سعی کردند که بدون هیچ مدرک و دلیل مستندی او را به نام خانوادگی مادربزرگش مرتبط کنند”.
یک روزنامه نگار و روانشناس یهودی مجار با نام هانس هابه یا هانس بکسی ساکن شهر وین اولین کسی بود که این ادعا را مطرح کرد. بدین ترتیب در سال ۱۹۳۲، روزنامه هایی با عنوان «نام خانوادگی هیتلر در واقع شوکلگروبر» است به آلمان فرستاده شد تا بر نتیجه ی انتخابات پارلمان این کشور تاثیر گذاشته و مانع از پیروزی حزب نازی به ریاست هیتلر شود. نکته این که در این روزنامه ها نام خانوادگی هیتلر به صورت «شوکلگروبر» و نه «شیکلگروبر» عنوان شده بود که خود اشتباهی خنده دار به نظر می رسید.
در طول سال های جنگ جهانی دوم این داستان در بریتانیا نیز گسترش یافت و معمولاً در بسیاری از مناطق از هیتلر با عنوان «سرجوخه شیکلگروبر» (Corporal Schicklgruber) یاد می شد هرچند وی هیچ گاه چنین درجه ای در ارتش آلمان نداشته بود. هیتلر از خوش شانسی اش در زمینه ی نام خانوادگی خود آگاه بود زیرا در موقع گفتن عبارت «سلام بر هیتلر» یا «درود بر هیتلر» (Heil Hitler!) که همه جا در آلمان و بخصوص در میان نظامیان به گوش می رسید و به یک قانون تبدیل شده بود ریتم و طنین خاصی احساس می شد زیرا نزدیکی و تناسب بسیاری بین واژه ی «Heil» و «Hitler» دیده می شد به نحوی که هیتلر یک بار خود گفته بود:”با توجه به شرایط کنونی بسیار خوشحالم که با نام خانوادگی اوبرهوبینگر یا اونترکیرشنر به دنیا نیامدم”.
بر اساس ادعاهای آگوست کوبیزک که داستان زندگی آدولف هیتلر را نوشته، هیچ چیزی به اندازه ی اسم خانوادگی اش موجب رضایت و خرسندی هیتلر نشده بود زیرا او نام خانوادگی «شیکلگروبر» را زمخت، ناهنجار، دهاتی منشانه، پیچیده و نامناسب می دیده است. از نظر وی اسم خانوادگی «هایدلر» نیز نامناسب و یادآوری آن مشکل بود اما اسم خانوادگی «هیتلر» هم طنین خاصی داشت و هم به یادسپاری آن ساده بوده است.
۲- انسان خرد کن صدام حسین
اگر چه صدام حسین دیکتاتور بی رحم و سنگدلی بود اما به نظر می رسد که دستکم یک داستان در مورد او غیرواقعی بوده و تنها برای مهیاتر کردن اذهان برای همراهی با براندازی حکومت وی ساخته شده بود. یگ کروه انگلیسی به نام «Indict»، که مدارک و شاهدانی را برای کشاندن مسئولین حزب بعث عراق به دادگاه های بین المللی جمع آوری می کرد داستانی را جعل کردند که بر اساس آن صدام حسین و پسرش قصی از یک دستگاه خرد کننده ی پلاستیک بر روی زندانیان سیاسی در زندان ابوغریب استفاده می کرده اند.
در گزارش این گروه در مورد این دستگاه ها از زبان یکی از به اصطلاح شاهدین عینی و برخی از قربانیان چنین آمده بود:” دستگاهی وجود داشت که برای ریز ریز کردن پلاستیک طراحی شده بود. مردان زندانی را در داخل این دستگاه می انداختند و از ما خواسته می شد که این صحنه ها را تماشا کنیم. برخی از اوقات آن ها را با سر در داخل دستگاه می انداختند که در نتیجه فرد به سرعت می مرد. برخی اقات آن ها را از پاهایشان در داخل دستگاه می انداختند که قربانی از درد فریاد می زد و در نهایت در داخل دستگاه خرد می شد. وحشتناک بود. من سی نفر را دیدم که به همین روش کشته شدند. باقیمانده ی اجساد این افراد در کیسه های پلاستیکی ریخته شده و به ما گفته شده بود که به جای غذای ماهی مورد استفاده قرار می گیرند. در یک مورد من قصی را دیدم که شخصاً بر این قتل ها نظارت می کرد”.
این ادعاها توسط مقامات بریتانیایی و استرالیایی و بسیاری از رسانه های بین المللی نیز تکرار شد اما هیچگاه مدرک قابل قبولی در مورد این دستگاه های خردکن انسانی ارائه نشد و افراد این گروه تحقیقاتی نیز قبول نکردند که اسم افرادی که با این به اصطلاح قربانیان و شاهدان مصاحبه کرده بودند را به رسانه ها اعلام نمایند.
یکی از پزشکان سابق که مدتی در زندان ابوغریب به زندانیان خدمات پزشکی ارائه می داد در مصاحبه با برندان اونیل، خبرنگار روزنامه ی گاردین گفته بود که شرایط زندانیان و نحوه ی برخورد با آن ها در زندان ابوغریب بسیار وحشتناک بوده اما هیچگاه چیزی در مورد این دستگاه های خردکن انسانی نشنیده و تا جایی که وی خبر داشته شیوه ی معمول برای کشتن افراد به روش حلق آویز کردن بوده است. این داستان خودساخته تنها نمونه ی واضحی از تبلیغات و پروپاگاندای قبل از شروع جنگ بود.
۳- قتل معشوقه سابق به دست کیم جونگ اون
در سال ۲۰۱۳، روزنامه ی کره ای «The Chosun Ilbo» در مقاله ای ادعا کرد که کیم جونگ اون، رهبر کره ی شمالی برای مدتی با یک خواننده موسیقی پاپ به نام هیون سونگ وول رابطه داشته و سپس بعد از این که دریافته او و اعضای گروهش کتاب انجیل نگهداری کرده و با ساخت فیلم های مستهجن از روابط خود آن ها را فروخته اند این زن را به قتل رسانده است. در این مقاله ادعا شده بود که او و اعضای گروه موسیقی اش در حالی که چندین گروه موسیقی و ارکستر در حال اجرای برنامه بودند در مقابل چشمان خانواده قربانیان به رگبار بسته شده و کشته شده اند.
این داستان در رسانه های معروف جهانی مانند The Wire، هافینگتون پست و تلگراف انعکاس یافت. حتی در یکی از رسانه ها فیلمی که ادعا می شد قسمت هایی از مراسم اعدام این افراد است پخش گردید. این شایعات زمانی که هیون در سال ۲۰۱۴ با لباس نظامی در یک برنامه ی خبری تلویزیون کره شمالی حاضر شد رنگ باخت. البته روزنامه ی کره ای مذکور قبلاً نیز داستان های مشکوکی در مورد رخدادهای عجیب صورت گرفته در کشور کره شمالی چیزهایی نوشته بود که منبع آن ها مشخص نمی شد. مقامات کره شمالی چنان از داستان های این روزنامه در مورد کشور خود خشمگین شدند که بارها ادعا کردند این روزنامه را به آتش خواهند کشید.
۴- محافظان زن معمر قذافی
معمر قذافی برای دهه های متوالی خود را در میان محافظین زن خود محصور کرده بود که در اروپا از آن ها با نام «آمازونی ها» و در مناطق آفریقای شمالی با نام «هریس الحص» به معنای «محافظان خصوصی» یاد می شد. اگر چه گفته شده بود که این زنان توانایی های مردان را در این زمینه ندارند زیرا ساختار بدنی شان برای این کار مناسب نیست اما قذافی از این محافظان به عنوان نمادی برای موفقیت انقلاب لیبی استفاده می کرد و دستور می داد که این محافظان با یونیفورم های نظامی خاص، لاک ناخن قرمز و کفش های پاشنه بلند در انظار عمومی ظاهر شوند.
این کار از دید رسانه های غربی کاری عجیب و مضحک بود اگر چه بسیاری بر این باور بودند که نشانه هایی در حکومت لیبی و شخص معمر قذافی برای ارائه ی آزادی های بیشتر به مردم و توسعه ی کشورش دیده می شود. ادعا شده است که معمر قذافی در سال ۱۹۷۹، آکادمی نظامی زنان را در شهر طرابلس تاسیس کرد تا آزادی زنان را تسریع بخشد زیرا به مادرش قول داده بود که برای آزادی زنان کشورش تلاش کند. این محافظان زن که «راهبه های انقلابی» نامیده می شدند زنان باکره ای بودند که قول داده بودند هیچگاه رابطه ی جنسی نداشته باشند و سوگند یاد کرده بودند که تا سرحد مرگ از جان معمر قذافی محافظت نمایند.
در این آکادمی آن ها به مدت ۳ سال تحت آموزش های سخت رزمی و تکنیک های نظامی قرار می گرفتند. بر اساس ادعاها آن ها بسیار وفادار بودند به نحوی که یکی از این زنان در مصاحبه ای با یک روزنامه نگار کانادایی در سال ۱۹۹۵ در این باره گفته است :” بدون رهبر [قذافی] زنان لیبی هیچ نیستند”.
بعد از این که حکومت قذافی ساقط شد حقیقت خود را نشان داد. در حالی که برخی از این زنان به مقامات بالایی رسیده بودند برخی دیگر مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند. در یکی از این موارد ۵ نفر از زنان حاضر در این تیم محافظان به یک روانشناس در شهر بنغازی گفته بودند که بارها توسط قذافی و پسرانش مورد تجاوز قرار گرفته و سپس بدنام می شدند. یکی از این زنان گفته بود که مقامات حکومتی به وی گفته بودند که برادرش در زمینه ی خرید و فروش مواد مخدر فعالیت دارد و اگر او به عضویت گروه محافظان زن قذافی درنیاید برادرش برای همیشه در زندان خواهد ماند. اما در ادامه وی به یک محلل خصوصی منتقل شده و مورد تجاوز قرار گرفته بود.
همچنین از این زنان برای به دام انداختن زنان دیگر استفاده می شد تا به قصرهای قذافی و مکان خصوصی و سری او در دانشگاه طرابلس منتقل شوند و در آن جا توسط قذافی و پسرانش مورد سوء استفاده جنسی قرار گیرند. قذافی در دیدارهای خود از مدارس و دانشگاه ها سر دخترانی که می خواست برای او آورده شوند را با دست نوازش می کرد که در میان آن ها حتی دخترهای ۱۵ ساله نیز دیده می شد. بعداً این محافظان زن، دختران انتخاب شده را به محل مورد نظر منتقل می کردند و برخی نیز بعد از تجاوز به قتل می رسیدند.
۵- سخنرانی ریاکارانه نیکیتا خروشچف
در سال ۱۹۵۶، نیکیتا خروشچف یک سخنرانی ۲۶٫۰۰۰ کلمه ای و ۴ ساعته را در مقابل نمایندگان منتخب جلسه ی حزب کمونیست این کشور ایراد کرد که در آن به صورت ناگهانی و به شدت نتایج دوران حکومت جوزف استالین که تازه درگذشته بود را به باد انتقاد گرفت و او را یک قاتل و دیکتاتور نامید. در میان جنایات استالین که خروشچف در این سخنرانی خود به آن ها اشاره کرد قتل و ترور مقامات حزب و اعضای کمیته ی مرکزی، سرکوب گسترده و شکنجه ی عموم مردم و روش های دفاعی نامناسب و غیرانسانی در سال ۱۹۴۱ که به مرگ هزاران سرباز روسی منجر شد از اهم اتهامات بود.
این سخنرانی نمایندگان حزب کمونیست شوروی را شوکه کرد و بدین ترتیب دوران پاکسازی نمادهای استالینی در این امپراطوری بزرگ آغاز گردید. بسیاری خروشچف را به دلیل بی پروایی و شجاعت در افشاگری علیه استالین و سیاست های سرکوبگرانه اش و همچنین آزاد کردن مردم شوروی از کشتارهایی که در زمان استالین و به دستور وی اجرا می شد تحسین کردند. اما بسیاری دیگر نیز با شک به این صحبت های خروشچف نگریسته و این سخنرانی را تلاشی از جانب وی برای تثبیت موقعیت سیاسی خود به عنوان رهبر جدید کشور و فرار از اتهاماتی که ممکن بود بعدها در مورد کشتارها و جنایات دوران استالین به وی نسبت داده شود می دانستند.
یک تاریخدان روسی به نام یوری ژوکوف در مصاحبه با روزنامه ی گاردین در این مورد گفته است:” خروشچف می خواست که تمام گناه ها را گردن استالین بیندازد در حالی که دست های خودش تا آستین به خون افراد بیگناه آغشته بود”. بر اساس اسنادی که در کمیته ی مرکزی حزب کمونیست شوروی وجود داشت و بعدها به دست ژوکوف افتاد، در یکی از این اسناد خروشچف شخصاً از استالین خواسته بود که اجازه ی تیرباران ۸٫۵۰۰ به اصطلاح «خائن ضد شوروی» به وی داده شود. همچنین به دستور مستقیم وی در زمانی که ریاست حزب در مسکو را در سال ۱۹۳۷ به عهده داشت بیش از ۳۳٫۰۰۰ نفر از مردم به اردوگاه های کار اجباری در مسکو فرستاده شده بودند.
بر اساس بخشی دیگر از این اسناد در سال بعد که به عنوان فرماندار اوکراین انتخاب شد، او از استالین درخواست کرد که در جریان تصفیه سازی فکری با قتل یا زندانی کردن بیش از ۳۰٫۰۰۰ از افراد تحصیلکرده ی این کشور و افرادی که وی آن ها را «عناصر کینه جو» نامیده بود موافقت کند. البته این گفته ها به این معنا نیست که جنایات استالین کمتر از جنایات خروشچف بوده است اما منتسب کردن تمامی این جنایات به استالین و انداختن گناه گردن او باعث شد که خروشچف بتواند خود را در مقام رهبر جدید این کشور تثبیت کرده و از انتقادهای شدید و مخالفت های ممکن در آینده جلوگیری نماید.
یک روشنفکر روسی به نام دیما بایکوف درمصاحبه ای با روزنامه ی گاردین این حرکت خروشچف را بدین شکل تفسیر کرده بود:” تصور کنید هیملر [هاینریش] یک سخنرانی ضد فاشیستی را در جلسه ی حزب نازی بعد از مرگ هیتلر ایراد کند”.
در سال ۱۹۳۶، یک روزنامه نگار آمریکایی به نام جورج سلدز به انتقاد از آمریکایی هایی پرداخت که بعد از بازگشت از ایتالیا در مورد توانایی ها و اقدامات موثر موسولینی در حرکت دادن به موقع قطارها یاوه سرایی کرده و اعلام کرد که این ادعاها معمولاً در جواب انتقاداتی که از شیوه ی حکومتی موسولینی می شود ارائه می گردند. سلدز در این باره می گوید:” درست است که اکثریت قطارهای اکسپرس بزرگ که در زمینه ی جابجایی توریست های خارجی فعالیت دارند معمولاً به موقع حرکت می کنند اما این موضوع در مورد خطوط ریلی دیگری بخصوص قطارهای کوچک و محلی صحت نداشته و این قطارها معمولاً با تاخیرهای زیاد حرکت می کنند.
۷- نوادگان چنگیز خان
عموماً باور بر این است که چنگیز خان کسی است که نسل بسیاری از بشر امروزی از او نشأت گرفته است. در سال ۲۰۰۶، یک حسابدار در فلوریدا وقتی که از طرف کمپانی بریتانیایی «آکسفورد انسستورز» (Oxford Ancestor) به وی گفته شد که از نوادگان مستقیم چنگیز خان است خبرساز شد. وی این ادعا را نپذیرفت و آزمایشات دی ان ای مشخص کرد که وی از نسل قبایل اسب سوار کوچ نشینی مانند وایکینگ ها بوده است و هیچ مدرکی دال بر اراتباط وی با چنگیزخان وجود ندارد.
با این وجود، اغلب چنگیز خان به عنوان نیای میلیون ها انسان امروزی شناخته می شود. مشکل اصلی در اثبات این موضوع آن است که در حال حاضر هیچ مدرک ژنتیکی مربوط به چنگیز خان که بتوان این ادعاها را بر اساس آن سنجید وجود ندارد، برای مثال مکان دفن او مشخص نیست و هنوز پیدا نشده است. اگر چه افسانه های زیادی در مودر تعدد زنان چنگیز خان در نقاط مختلف سرزمین هایی که فتح می کرد وجود دارد و عموماً در فرهنگ مغولی روابط جنسی بسیار افسار گسیخته بود اما هیچ مدرکی برای اثبات این ادعاها وجود ندارد.
در سال ۲۰۰۳، در مقاله ای نوشته ی یک ژنتیک شناس تکاملی به نام کریس تایلر اسمیت ادعا شده بود که ۸ درصد از مردان آسیایی که ۰٫۵ درصد از جمعیت جهانی مردان را تشکیل می دادند دارای تسلسل کروموزمی تقریباً یکسانی در کروموزوم Y خود هستند که ممکن است به این معنی باشد که همه ی آن ها در ۱٫۰۰۰ سال پیش جد مغولی یکسانی داشته اند.
در حالی که ادعا شده چنگیز خان صدها فرزند داشته است اما نمی دانیم که آیا فرزندان وی نیز نوادگان بسیاری داشته اند یا خیر. روی هم رفته اثبات چنین ادعایی به مدارک مستدل بسیاری نیاز دارد که تاکنون بدست نیامده است. در مطالعه ای دیگر که توسط یک ژنتیک شناس در دانشگاه لستر به نام مارک جابلینگ انجام شد مشخص گردید که در میان مردان آسیایی ۱۱ نوع تسلسل کروموزومی Y متفاوت وجود دارد اما این که ادعا شود حدود یک میلیارد نفر از مردم جهان از نوادگان چنگیز خان هستند یک ادعای گزاف به نظر می رسد.
۸- فراست نظامی ژنرال فرانسیسکو فرانکو
ژنرال فرانسیسکو فرانکو، دیکتاتور اسپانیایی خود را به عنوان یک رهبر نظامی باهوش و منحصر به فرد در چشم اطرافیان و مردم کشورش ترسیم کرده بود. او معمولاً لباس های نظامی می پوشید و خود را مسئول پیروزی در غائله ی محاصره ی آلکازار در سال ۱۹۳۶ می دانست و از روزنامه ها و مجلات هفتگی برای نشان دادن خود به عنوان یک رهبر نظامی ترسناک و باهوش که خود را وقف دفاع از سرزمین های متعلق به اسپانیا در آفریقای شمالی کرده است استفاده می کرد.
در روزنامه ی نیویورک تایمز در سال ۱۹۷۵ مقاله ای در مورد ژنرال فرانکو نوشته شد که خلق و خوی خشک نظامی او را تقویت کرده و با لحنی منفی در مورد او چنین گفت:” خشونت فرانکو یک وحشیگری غیرانسانی اما موثر بود. یک بار که وی به عنوان ژنرال نظامی از لژیون خارجی اسپانیا دیدن می کرد با سربازی مواجه شد که در اعتراض به کیفیت نامناسب غذای خود آن را به سمت صورت فرانکو پرتاب کرد. این کار باعث شد که یونیفورم نظامی ژنرال فرانکو کثیف شود اما ژنرال فرانکو عکس العمل ظاهری خاصی انجام نداد و حتی یک کلمه نیز در این مورد صحبت نکرد و به بازرسی خود ادامه داد. وقتی که به دفتر کار خود بازگشت یکی از افسران را صدا زد و با اشاره به سربازی که به وی توهین کرده بود از او خواست که سرباز مذکور را دستگیر و بلافاصله اعدام کنند”.
بعد از مرگ ژنرال فرانکو تلاش های بسیار کمی برای تصحیح سوابق وی انجام گرفت زیرا در ان دوران کشور در حال گذار از دوران دیکتاتوری حکومت فرانکو به دوران حکومت قانون اساسی بود. در سال ۲۰۰۰، در ۲۵ اُمین سالگرد مرگ ژنرال فرانکو، به منظور از بین بردن این افسانه های تاریخی در مورد ژنرال فرانکو، یک تاریخ شناس نظامی به نام ژنرال کارلوس بلانکو اسکولا در کتابی با عنوان «بی کفایتی نظامی فرانکو» (The Military Incompetence of Franco) ادعا کرد که فرانکو اشتباهات مهم بسیاری در دوران زمامداری خود در زمینه ی نظامی مرتکب شده و با تصمیمات غلط و نابجای خود بدون هیچ دلیلی باعث طولانی شدن جنگ داخلی در اسپانیا شده بود.
وی در مورد نبرد رودخانه ی اِبرو می گوید:” ژنرال روخو [از نیروهای جمهوری خواه] یک حمله ی بسیار استادانه را طراحی و اجرا کرد که از استادان نظامی شوروی سابق یاد گرفته بود؛ او از رودخانه گذشت و نیروهای خود را در ساحل سمت راست رودخانه مستقر کرد و این کار را تنها در یک روز انجام داد در حالی که ژنرال فرانکو این کار را در مدت ۴ ماه به انجام رساند و برای رسیدن به این هدف مقادیر زیادی اسلحه و مهمات و تعداد زیادی از نیروهای خود را از دست داد”.
در کمال ناباوری حکومت های نازی و فاشیستی نیز دل خوشی از فرانکو نداشته و او را یک فرمانده نظامی باهوش و خوب نمی دانستند.
اما در همان سال ۲۰۰۱ نیز بسیاری نظریه ی مخفی شدن بن لادن در غارهای شبکه ای در کوهستان های افغانستان را مورد شک قرار داده و ان را غیرمحتمل دانستند. از آن جایی که بیشتر غارها از سنگ آهک تشکیل شده اند و در مناطق کوهستانی افغانستان مقدار کمی از این سنگ یافت می شود این نظریه منطقی به نظر نمی رسید. علاوه بر این محققان زمین شناسی که قبلاً به این کشور سفر کرده و غارهای مناطق کوهستانی این کشور را مورد بررسی قرار داده بودند اعلام می کردند که غارهای معدودی که در این کشور وجود دارد قابلیت مناسبی برای مخفی شدن شخصی مانند بن لادن را ندارند.
به گفته ی یکی از مأمورین سابق سازمان سیا به نام میلت بیردن، بسیاری از حفاری هایی که در زمان نبرد با نیروهای شوروی سابق در مناطق کوهستانی این کشور و توسط مجاهدین ساخته شده بودند عمق نسبتاً کمی داشتند و صحبت از غارها تا حدود زیادی گزافه گویی بوده است. به گفته ی وی بسیاری از این پناهگاه ها در واقع حفره هایی بودند که با دست کنده شده و نیروهای مجاهدین در طول نبرد ۱۰ ساله ی خود با نیروهای شوروی سابق تنها نقب هایی را در دره ها و اطراف صخره های کوهستانی ایجاد کرده بودند تا از آسیب به مهمات و ساز و برگ نظامی خود توسط نیروهای روسی جلوگیری کنند.
بر اساس گزارش روزنامه ی گاردین این افسانه از یک سری ملاقات بین بن لادن و یک روزنامه نگار غربی در کوهستان های تورابورا در افغانستان نشات گرفت، مکانی که برای اهداف تبلیغاتی انتخاب شده بود. در واقع در آن زمان بن لادن در یک مجتمع راحت و مجهز در یک مرکز مجتمع کشاورزی ساخت شوروی زندگی می کرد که در کنترل یکی از فرماندهان نظامی محلی بود. بعدها نیز وی به یک خانه ی مسکونی بزرگ در قندهار نقل مکان کرد.
هیچ مدرکی وجود ندارد که ثابت کند وی پیش از کشته شدن در یک خانه ی بزرگ در شهر «ابوت آباد» در پاکستان مدتی را در غارها مخفی بوده است. از دیدگاه القاعده، چهره ی بن لادن با زندگی در غار تقویت می شد و ایالات متحده نیز با صرف میلیون ها دلار برای یافتن و دستگیری او در چنین مکان هایی باعث شد که چهره ی او به عنوان یک «قهرمان یاغی» در چشم طرفدارانش تقویت شود.
برای سال ها نیروهای اطلاعاتی ایالات متحده بر این باور بودند که بن لادن برای در امان بودن از دستگیری، خود را نزدیک به افراد و طرفدارانش نگه می دارد و بدون شک در پناهگاه های القاعده در مناطق قبیله ای وزیرستان شمالی و جنوبی می ماند. با این وجود بن لادن با دور نگه داشتن وسایل الکترونیکی مانند تلفن و خطوط اینترنت از خانه اش توانست برای سال های زیادی سیستم های اطلاعاتی ایالات متحده که به نظارت های الکترونیکی، ماهواره ها و خبرچین ها متکی بود را ناکام بگذارد.
همچنین او دیوارهای بلندی دور خانه ی خود ساخته و تنها با تعداد کمی از قابل اعتمادترین و مطمئن ترین افراد خود ارتباط داشت. افسانه ی سکونت او در غارهایی در افغانستان باعث شد که دستگیری وی دستکم چند سال به تعویق بیفتد.
دیدگاه ها :