در هفتمین نشست «خیر و خرد» به همت مؤسسه خیریه «دارالاکرام» و همکاری «نشر نی» با موضوع «بررسی تطبیقی نهادهای خیریه در ایران و سایر کشورها» تأکید شد که « مردم باید در زندگی دیده و شنیده شوند».
در هفتمین نشست «خیر و خرد» به همت مؤسسه خیریه «دارالاکرام» و همکاری «نشر نی» با موضوع «بررسی تطبیقی نهادهای خیریه در ایران و سایر کشورها» تأکید شد که « مردم باید در زندگی دیده و شنیده شوند».
به گزارش راوی امروز، سخنران این نشست که سهشنبه 28 بهمنماه 1399 در مؤسسه خیریه «دارالاکرام» برگزار شد، حسین افشینمنش مترجم و پژوهشگر حوزه مطالعات ژاپن بود.
در ابتدا مروری بر نشستهای قبلی، بهمنظور یادآوری برای مخاطبان شد. سپس افشینمنش سخنران جلسه بعد از معرفی توسط مجری صحبتهای خود را پیرامون موضوع مطرحشده آغاز کرد و این چنین گفت:
«سالها در خدمت مجتبی کاشانی تلمذ میکردم و کارهای مشترک بسیار زیادی را عاشقانه با یکدیگر انجام میدادیم. ایشان در روزهای آخر بیماری و زندگی خود، بر روی کتابی سهجلدی کار میکردند، کتاب «پنج اس ژاپنی» که در آن نظم و ترتیب را به زبان ساده و بسیار شکیل درس میداد.
ایشان در وضعیتی که بیماریشان بسیار حاد بود تأکید بسیاری بر روی کلمات، واژهها و عنوانهای کتاب داشت که معانی کاملاً درست به مخاطب القا و رسانده شود.
چیزی که هر دوی ما درباره کتاب به جمعبندی رسیدیم، مشکل فقدان نظم و انضباط در ساختار کشور و ساختار انسانها و عدم هارمونی در میان خودمان بود. ما با خودمانهمراه نیستیم و هارمونی نداریم. شما به یک گیاه نگاه کنید، اگر همهچیز طبق قاعده به این گیاه برسد شما رشد و هارمونی را در آن بهخوبی احساس میکنید و همین گیاه هماهنگی را به ما درس میدهد. چرا از ما بعضاً فعل ناصواب سر میزند؟
حس و تجربه به من میگوید، من انجام دهنده یا من فاعل نمیدانم با خود چندچند هستم و هماهنگی با خود در من وجود ندارد. این هماهنگی که خداوند عالم در وجود من قرار داده درواقع من آن را از خود دور و بهنوعی از ریل آن خارجشدهام و به همین علت کارهای ناصواب از من صادر میشود. از بسطام آغاز میکنم که پانزده سال پیش ما از دگرگونیها و مشکلات تهران و سردرگمیها گریختیم و به محلی رفتیم که دو بزرگ عرفان کشورمان هزار سال پیش در آنجا حضور داشتند؛ جناب سلطان بایزید بسطامی و جناب شیخ ابوالحسن خرقانی.
«هرکس که در این سرا درآید، نانش دهید و از ایمانش مپرسید؛ آنکس که نزد خدای سبحان به جان ارزد، عصای ابوالحسن به نان ارزد».
این پیام 15 تا 20 سال ما را در آن محل نگه داشت و کماکان نگه داشته است. این کلام بهنوعی هماهنگی در ما ایجاد کرد و از این هارمونی، مدرسهای خلق شد به نام بنیان ادب، بنیان خیریه متین و مبین. مدرسهای که در آن بچهها خیرخواهی و خیر دیدن را تمرین میکردند و کماکان مدرسهای که معلمان تمام وجودشان در این مدرسه است. در این مدرسه دانشآموزان خیلی از رفتارها را تمرین میکنند برای بالا رفتن فهم و درکشان.
امروز از ما خواستهشده درباره بحث خیر و خرد صحبت کنیم. مدتهاست با خود فکر میکنم چطور میشود این دو را بهصورت هماهنگ به منصه ظهور رساند؟ بهنوعی عقل و قلب ضربانشآنهماهنگ باشد، از یکدیگر پیشی نگیرند بلکه همراه و هماهنگ باشند و باهم بتوانند به تصمیم درست برسند. هرکدام که کند یا مختل فعالیت کند، کار ابتر میماند.
در کار خیر چیزی که ازنظر من بسیار مهم بوده و باید در نظر گرفته شود، حفظ عزتنفس فردی است که بدان کمک میشود. زمانی که با آقای کاشانی صحبت میکردم ایشان به من میگفتند که ما باید این حس خوب نیکوکاری را در همه زنده کنیم حتی هموطنانمان از خارج از کشور تا گذران عمر آنها هم به خیر ختم شود. و ایشان با همین لطافت بسیاری از هموطنان را به خود جذب کرد و سرمایههای فراوانی منتقل شد و در بسیاری از مناطق کشورمان مدرسه ساخته شد.
حس ایشان این بود که در همه انسانها عرق شکفته شدن ایجاد شود. این حس شکوفایی در همه ما وجود دارد اما چطور میتوان آن را زنده کرد؟ ما در مرکز خیریه کودکان در مشهد به این جمعبندی رسیدیم دلیل اینکه کودکان شکفته نمیشوند دیده و شنیده نشدن آنهاست.
ما در این مرکز تلاش کردیم کودکان را بهتر و بیشتر ببینیم و بشناسیم. این یک درد جهانی است که مردم دیده یا شنیده نمیشوند و درنهایت رشد هم نمیکنند. اگر ما میخواهیم کار خیری انجام دهیم باید افراد را ببینیم و برای آنها وقت بگذاریم؛ با دیدن آنها درواقع ما خودمان را میبینیم.
یک خیّر باید تمرین کند برای دیده شدن کسانی که به آنها کمک میرساند تا کار او جلوه پیدا کند. زمانی هم یک خیّر میتواند فرد دیگری را ببیند که در ابتدا خودش را دیده باشد. اولین دوست همه ما خودمان هستیم. آیا ما بهاندازه کافی خود را میبینیم؟
توصیه میکنم دوستان فیلم «سهشنبهها با موری» را حتماً ببینند. آیا شده شما زمانی که با نوه خود به پارک میروید تاببازی کنید؟ خودتان را دیدهاید؟ من از شمایی که در مؤسسه خیریه فعالیت میکنید میخواهم خودتان را ببینید تا بتوانید کودکان را ببینید.
در مرکز ما خانمی بود که پستچی هرروز از سمت اطرافیان او برایش نامه میآورد و او از این موضوع بسیار خوشحال بود، بعد از مرگ او ما نامههای بسیاری در اتاقش پیدا کردیم به دستخط خودش. او میخواست دیده شدن را به ما بیاموزد.
آیا ما خیرین خود را میبینیم؟ آیا توانستهایم کودکی او را برایش زنده کنیم و او را به یاد خودش بیندازیم؟ ما باید در مراکز خیریه به اشکال مختلف به خیرین خودمان رسیدگی کنیم تا درنهایت آنها هم بچههای ما را ببینند.
ما در مرکز باید کارستان کنیم باید همیشه و همه وقت کودکانمان را ببینیم و در کنار آنها باشیم. ما در مرکز خیریه مشهد به این موضوعات پرداختهایم. شاید این حرف عجیب باشد اما درست است که خیرین به ما کمک میکنند اما آنها هم به ما نیاز دارند. باید عشقی در میان باشد تا کاری انجام شود.
مؤسسه دارالاکرام میخواهد همین کار را انجام دهد، دانشآموز را میبیند اما باید دقت کند اعضای آن خانواده را هم بهخوبی و درستی ببیند. اگر دانشآموز رشد میکند باید اطرافیان آنهم دیده شود.
ازنظر من در خیریهها قبل از هر کمکی افراد باید دیده شوند و احساس کنند که حضور آنها احیا میشود. این فرصتی که ما در اختیار داریم شاید کمک به دیگری و سبک کردن کولهبارمان باشد اما چقدر عالی است در حضور ما انسانها احیا شوند و زندگی در آنها جریان پیدا کند.
کار خیریهها باید زنده کردن انسانها باشد. ما نگاهمان به خیرین و سالمندان باید تغییر کند و آنها را بیشتر ببینیم.
من مدتی در ژاپن درس خواندم و زندگی کردم، آنجا با داستان زندگی فردی آشنا شدم که نشر نی هم آن را چاپ کرد.
این داستان درباره دختربچهای است که از پیشدبستان به دلیل حرافی زیاد اخراج میشود و برای دوستانش این را تعریف میکرد که هرروز یک مدرسه جدید را تجربه میکند و این مسئله بهنوعی خوشی زندگی این دختربچه شده بود.
او در ادامه داستان خود تعریف میکند که درنهایت ما به مدرسهای رفتیم که نه در و نه دیوار داشت تنها دو درخت در این مدرسه بود و قطاری در آن وجود داشت که کوپههای آن کلاسهای درس آن را تشکیل میدادند.
زمانی که مدیر مدرسه پرونده این دختربچه را دید آن را بست و از او خواست برایش صحبت کند. مدیر مدرسه تمام مدت به حرفهای او گوش میکرد و درنهایت حرفهای دختربچه تمام شد. او در ادامه خاطره خود میآورد که من آنجا تمام شدم، پیشازاین، از حرف زدن زخمی میشدم و همه از دست من کلافه میشدند اما مدیر این مدرسه من را شنید.
این خانم درنهایت جزو مشاهیر ژاپن میشود و بنیادی برای رسیدگی به بچههایی مانند خود تأسیس میکند.
ما در جامعه باید مردم را ببینیم و حرفهای آنها را بشنویم. همین کار باعث احیا شدن آنها میشود. مشکل ما در جوامع بشری دیده نشدن و نادیده گرفتن انسانهاست. یک مقدار به اطراف خود بهتر نگاه کنید، ما چقدر یکدیگر را واقعاً میبینیم؟ پیام این جلسه باید این باشد که مراکز خیریه خیرین را ببینند و بشنود تا آنها هم با آن حسی که پیدا میکنند افراد تحت پوشش خود را ببینند. ما استادی داشتیم که به ما میگفت من پنجاه سال است که طلوع آفتاب را میبینم انرژی میگیرم و انرژیام را خرج شما میکنم، مثل ونگوگ که گل آفتابگردان را خلق میکند و شما در تابلو نقاشی او این موضوع را کاملاً احساس میکنید.
خورشید را ببینید تا او دیده شود و تمام انرژی خود را به شما بدهد. همیشه من از شاگردانم این سؤالات را میپرسم که آیا امروز خورشید را دیدید؟ در مسیر خود چند درخت دیدید؟ اما هیچکدام هیچیک از اینها را نمیدیدند.
آنها خودشان را هم نمیبینند من چه چیزی میتوانم به آنها بگویم. خداوند در قرآن چندین بار به خورشید قسم میخورد من از شما میخواهم خورشید را ببینید و از آن انرژی بگیرید.
استاد ما به دانشجویان خود میگفت که خورشید هرروز متفاوت از روز دیگر خود است، آن را ببینید با چشم دل و نه با چشم سر. این نگاه هماهنگی و هارمونی در ما ایجاد میکند و به ما سامان خواهد داد.
ما گاهی مشکلاتی در خیریهها داریم و چون به آنها فکر میکنیم کارها صورت نمیگیرد، با ریز کردن مشکلات بزرگ بهخوبی میتوانیم آن را حل کنیم و مشکل را برطرف نماییم».
در پایان این جلسه، سئوالاتی توسط مخاطبان مطرح شد که حسین افشینمنش پاسخگوی آنها بود.
لازم به ذکر است، «دارالاِکرام حضرت ابوالفضلالعباس(ع)» مؤسسهای خیریه، غیرانتفاعی، غیرسیاسی، فراملی و فرامذهبی است که در سال ۱۳۸۰ در تهران با هدف حمایت همهجانبه مالی، آموزشی، اجتماعی، بهداشتی، درمانی و معیشتی از دانشآموزان تحت پوشش، برای جلوگیری از ترک تحصیل آنها ایجاد شده و دارای ۲۱ شعبه در استانهای مختلف با مجوز وزارت کشور است.
گزارش: زهراسادات مصطفوی
دیدگاه ها :