گشت ارشاد در سالهای گذشته با چالشهایی مواجه بوده و حوادثی را در بر داشته که آنها را مرور کردهایم.
گشت ارشاد در سالهای گذشته با چالشهایی مواجه بوده و حوادثی را در بر داشته که آنها را مرور کردهایم.
به گزارش راوی امروز، مرگ غمانگیز مهسا (ژینا) امینی در بازداشتگاه وزرا انتقادهایی را متوجه طرح موسوم به امنیت اخلاقی یا همان گشت ارشاد کرده است. فیلم منتشرشده از سوی پلیس نشان میدهد مهسا امینی در سالن اصلی بازداشتگاه وزرا در حال قدم زدن است. او مانتوی سیاهرنگ بلند (تا نزدیکی مچ پا) و روسری پهن سیاهرنگ پوشیده و به نظر میرسد در حال توضیح به مامور است که یکباره از حال میرود. پلیس با انتشار این فیلم اعلام کرد به مهسا آسیبی وارد نشده و مرگ او بر اثر یک حادثه بوده است.
زهره الهیان، نماینده مجلس، اعلام کرده مهسا صرع و بیماری قلبی داشته و خبرگزاری فارس نیز نوشته است مهسا در پنجسالگی عمل تومور مغزی داشته است. از سویی دایی مهسا ابتلای این دختر به بیماری قلبی را رد کرد. به بهانه مرگ غمانگیز مهسا مروری کردهایم بر برخی از حوادثی که در پی برخوردهای گشت ارشاد یا پلیس امنیت اخلاقی پیش آمده است.
ماجرای میدان هفت تیر
خردادماه ۸۶ یک درگیری میان زنی جوان و گشت ارشاد در میدان هفت تیر تهران رخ داد. خبر این درگیری که منجر به شکسته شدن سر زنی جوان شده بود بلافاصله منتشر شد. پلیس اعلام کرد قطعاً موضوع را پیگیری خواهد کرد.
یکی از شاهدان در مصاحبه با رسانهها گفته بود: «ضربهای را که با باتوم به سر یکی از آن سه خانم زدند من ندیدم ولی چهره آغشته به خون خانمی را که روسریاش افتاده بود و در واقع داشت مقاومت میکرد دیدم. دو سه نفر از خانمهای چادری پلیس هم با باتوم آنجا حضور داشتند و فکر میکنم یکی از پلیسهای زن آن دختر را مضروب کرده بود.»
با گذشت دو روز از این ماجرا مهدی احمدی، رئیس وقت مرکز اطلاعرسانی پلیس تهران، از بررسی دقیق و همهجانبه این موضوع خبر داد و به خبرگزاری فارس گفت: «ماموران گشت ارشاد در میدان هفت تیر در حال تذکر به تعدادی از افراد بدحجاب بودند که یکی از ماموران متوجه فیلمبرداری دختر جوانی از طریق تلفن همراه از این صحنه شد و از او درخواست کرد تا برای ارائه توضیحات به همراه عوامل گشت به مقر پلیس بیاید. مقاومت فرد مورد نظر برای اعزام به پایگاه پلیس باعث بروز درگیری فیزیکی بین ماموران زن و دختر مورد نظر شد که این امر تجمع مردم را در پی داشت.»
مرگ دکتر زهرا بنییعقوب
زهرا بنییعقوب پزشکی بود که مهرماه ۸۶ در همدان بعد از بازداشت، در مقر پلیس جان باخت و علت مرگ خودکشی اعلام شد. او به همراه پسری که بعدها گفته شد به هم علاقهمند بودند توسط گشت بسیج بازداشت و به مقر ستاد امر به معروف و نهی از منکر همدان منتقل شد. خانواده بنییعقوب در شهری به جز همدان زندگی میکردند و زهرا در آنجا دوران طرح خود را میگذراند. دو روز بعد از بازداشت به خانواده زهرا خبر دادند که او در مقر پلیس جان باخته است.
آنطور که پلیس در زمان حادثه گفته بود، زهرا بنییعقوب به همراه پسر جوانی در پارک بوده که توسط ماموران بازداشت میشود تا مشخص شود نسبت این دو نفر چیست. در شب بازداشت زهرا بنییعقوب خود را از چارچوب در بازداشتگاه آویزان میکند و جانش را از دست میدهد.
پدر زهرا در زمان مرگ دخترش اعلام کرد عضو بازنشسته سپاه پاسداران است و همکارانش در دیدار با ناطق نوری درخواست رسیدگی به این پرونده را کردهاند.
پدر زهرا بنییعقوب چندی بعد به قرار منع تعقیب صادرشده برای متهمان در دادسرای همدان اعتراض کرد و پرونده به دیوان عالی کشور در تهران آمد اما بعد از چند ماه قرار منع تعقیب برای همه متهمان تایید شد.
خانواده بنییعقوب بعد از آن در نامهای خطاب به مردم، که آن زمان در عصر ایران و تابناک نیز منتشر شد، نوشتند: «فرزند ما، دکتر زهرا بنییعقوب، دانشآموخته دبیرستان تیزهوشان، نفر ۲۳ آزمون سراسری دانشگاهها و فارغالتحصیل دانشگاه علوم پزشکی تهران، از حدود هشت ماه پیش از مرگش، در مناطق محرم همدان و کردستان در حال طبابت بود. او به خاطر پدرش که زندانی سیاسی رژیم شاه بود، از طرح خدمت اجباری پزشکان معافیت داشت و حضورش در این مناطق محروم کاملاً داوطلبانه بود.
زهرای ۲۷ ساله ما، روز جمعه بیستم مهرماه ۸۶ ساعت ۱۰ صبح در پارکی در شهر همدان به همراه نامزدش توسط ماموران ستاد امر به معروف دستگیر شد. مسئولان این ستاد، بیش از ۲۴ ساعت ما را در جریان بازداشت دخترمان قرار ندادند، چراکه بازداشت او را از اختیارات قانونی خود میدانستند.
ساعت ۱۱ صبح روز شنبه، سرهنگ «…» با لحنی توهینآمیز با ما تماس گرفت و ضمن بیان اجمالی ماجرای بازداشت، به پدر زهرا گفت که فردا به همدان بیایید. پدر میپرسد: چرا فردا؟ من میتوانم امشب خود را به همدان برسانم. او با اصرار زیاد از سرهنگ «…» میخواهد با دخترش صحبت کند که اجازه نمیدهد.
به گفته قاضی، روز دوم بازداشت، زهرا که از تماس ستاد با خانوادهاش بیخبر است، دائم خواهش میکند که اجازه دهند یک تلفن کوتاه به خانوادهاش بزند تا برای آزادیاش به همدان بیایند (از صحبتهای قاضی در روز دوم).
سرانجام حدود ساعت پنج بعدازظهر و با دستور قاضی اجازه صادر میشود که زهرا با ما تماس بگیرد. پدر و مادر در راه هستند و نمیتواند با آنها تماس بگیرد. به برادرش، رحیم، تلفن میزند و با توجه به اشکال در خط موبایل در منطقهای که برادر حضور داشت، تماس تلفنی به بیش از چند کلمه نمیرسد. پس با محل کار خود تماس میگیرد و تقاضای دو روز مرخصی میکند تا بیمارانش با درهای بسته درمانگاه مواجه نشوند.
تلاش برادر برای تماس دوباره نهایتاً به این ختم میشود که برای صحبت با خواهرش باید تا ساعت ۹ شب صبر کند.
ساعت حدود هشت و نیم شب بود. موبایل برادر زنگ میخورد که پیششماره همدان را میبیند. این بار تماس چند دقیقه طول میکشد. برادر در گفتوگو با زهرا احساس میکند وضعیت روحی زهرا خوب است. او در جواب این سوال برادر که میپرسد تو را اذیت نکردهاند، میشنود: نه و بلافاصله میگوید: کسی بالای سرم ایستاده است.
برادر به زهرا اطمینان میدهد که پدر با پول نقد و سند در راه همدان است و حدود یک ساعت دیگر به آنجا میرسد. تماس تلفنی با «خداحافظ آبجیجان» و «خداحافظ داداش» به پایان میرسد.
بعد از این تماس، دقیقاً چه اتفاقی افتاده، معلوم نیست و غیر از اعضای ستاد امر به معروف، فقط خدا میداند. پدر و مادر زهرا ساعت ۱۰ شب به همدان میرسند. در جلو بازداشتگاه با عجیبترین توهینها مواجه میشوند. یکی از اعضای ستاد به پدر زهرا میگوید از نظر ما دختر تو صلاحیت پزشک بودن در این مملکت را ندارد. این فرد یک هفته پس از خاکسپاری زهرای عزیزمان، با خانواده عزادار ما تماس گرفت و با انواع تهدیدها از ما خواست که پرونده را پیگیری نکنیم (نام این فرد حتی در بین متهمان وجود ندارد. ما از او به این دلیل نیز که خانواده ما را تهدید کرده، شکایت کردهایم، اما دریغ از یک احضار و بازجویی کوچک که دربارهاش شده باشد).
پدر زهرا هنوز از یاد نبرده است که سرهنگ «…» چند ساعت پس از وقوع این فاجعه با او روبهرو شد و گفت: برای پیگیری وضع دخترت به آگاهی برو، نه! برو دادسرا، نه، بهتر است بروی پزشک قانونی. رئیس ستاد امر به معروف به خاطر مرگ تلخی که در حوزه تحت نظارتش اتفاق افتاده بود، کمترین نگرانی، اضطراب یا ناراحتیای نداشت.
اورژانس منطقه، پس از معاینه جسد زهرا در ساعت ۹ و نیم شب، عنوان میکند که او قبل از ساعت هشت شب فوت کرده است. ما بارها و در جریان بازپرسی به این گزارش دروغ اعتراض کردیم. اگر او ساعت هشت شب فوت کرده، چگونه میتوانسته در ساعت هشت و نیم شب با برادرش صحبت کرده باشد. آنها از ما پرسیدند که چه مدرکی برای اثبات این ادعای خود دارید؟ ما در پاسخ گفتهایم: غیر از شش نفری که در کنار برادر زهرا، شاهد مکالمه بودند، میتوانید پرینت مکالمههای تلفن همراه برادرش را بگیرید تا معلوم شود کی و از کجا با او تماس گرفته شده است. اما چهار ماه طول کشید تا این پرینت را در اختیار ما بگذارند (چرا چهار ماه؟ کسی به این سوال ما نیز جواب نداده است). در این پرینت نه تنها خبری از مکالمه ساعت هشت و نیم شب زهرا با برادرش نیست، بلکه ساعت تماسها هم بههمریخته و نامرتب است. برای مثال، تماس ساعت پنج بعدازظهر پس از تماس ساعت ۶ ثبت شده است. از نظر ما این دستکاری در اسنادی است که میتوانست به حقیقت ماجرا کمک کند.
پس از انتقال جسد زهرا به پزشکی قانونی، آنها ساعت مرگ را ۹ صبح روز شنبه اعلام میکنند، در حالی که ساعت پنج بعدازظهر و هشت و نیم شب با برادرش صحبت کرده و حدود ساعت پنج بعدازظهر همان روز هم یک قاضی او را دیده و با او صحبت کرده است.
بنا بر گزارش پزشک قانونی، دو کبودی روی پاهای زهرا دیده شده است. کبودی روی ساق پای چپ و کبودی روی ران پای راست، اما به علل احتمالی این کبودیها اشارهای نشده است. آنها ادعا میکنند زهرا خودش را در اتاقی که زندانی بوده با پارچههای تبلیغاتی حلقآویز کرده است، اما توجه نمیکنند آیا کسی میتواند در فاصله یک و نیم متری اتاق رئیس بازداشتگاه، در حالی که در اتاق بسته است، خود را از چارچوب همان در بسته حلقآویز کند و هیچ صدایی هم از او شنیده نشود؟
به نظر ما، دستاندرکاران پرونده به تناقضهای دیگری هم که در این پرونده هست توجه نمیکنند. عجیبتر آنکه پزشکی قانونی به خونی که از بینی و گوش زهرا بیرون آمده هم توجهی نکرده و در هیچ کدام از گزارشهایشان به آن اشاره نکردهاند.
دو سه روز پس از مرگ دلخراش فرزندمان، یکی از معاونان … با پدر زهرا دیدار کرد و به او گفت: دیروز در شورای تامین استان حرف از شما بود که جزو زندانیان سیاسی زمان شاه هستید و زحمتهای زیادی برای پیروزی انقلاب کشیدهاید. ما مشکلات زیادی داریم. دانشجویان پزشکی به خاطر این حادثه هماکنون در اعتصاب هستند. رادیوهای خارجی در این باره در حال سمپاشی هستند، انتخابات مجلس هم نزدیک است. خواهش ما از شما این است که حتی به اقوام خودتان هم نگویید که فرزندتان در ستاد امر به معروف فوت کرده است. مثلاً بگویید تصادف کرده یا دچار ایست قلبی شده است.
این تنها نمونهای کوچک از برخورد یکی از مسئولانی است که به جای دادخواهی از خون به ناحق ریختهشده زهرا، ما را توصیه به دروغ گفتن درباره مرگ دخترمان کرده است. از این مسئولان میپرسیم که آیا هرگز درباره برخورد امام علی (ع) با مدیران خلافکار خود چیزی نخوانده یا نشنیدهاند؟ آیا از یاد بردهاند که امام علی به خاطر ظلمی که بر زن یهودی توسط کارگزارانش رفته بود، خون گریست؟»
ماجرای پارک طالقانی
از دیگر اتفاقاتی که یک بار دیگر گشت ارشاد را بر سر زبانها انداخت حادثهای بود که در سال ۹۷ رخ داد. انتشار گسترده فیلمی که نشان میداد در آن یک مامور پلیس زن دو دختر جوان را میزند و روی زمین میکشد موجی از اعتراض سلبریتیها و مردم عادی را برانگیخت. در فیلم نشان داده میشد یک مامور پلیس زن به دختر جوانی تذکر حجاب میدهد، دختر توجهی نمیکند و مامور زن با او درگیر میشود و دختر را روی زمین میکشد تا به سمت ون گشت ارشاد ببرد.
این فیلم با واکنش معصومه ابتکار معاون وقت رئیسجمهوری همراه شد؛ دو دختر به دستگاه قضایی شکایت کردند. محمدحسین آقاسی وکیلمدافع این دو زن جوان به ایرنا گفته بود: «شعبه نهم بازپرسی دادسرای سازمان قضایی نیروهای مسلح با این استدلال که دلیل کافی وجود ندارد، قرار منع پیگرد صادر کرده است.»
این وکیل دادگستری افزود: «تحت عنوان ایراد ضرب و شتم و اهانت از مامور زن گشت ارشاد شکایت کرده و تقاضا کرده بودیم نگهبان پارک طالقانی نیز به عنوان شاهد حادثه در شعبه بازپرسی حضور یابد و توضیحات خود را ارائه کند اما بازپرس از نگهبان پارک دعوت نکرد و فقط به شهادت سه تن از دخترانی که همراه موکلانم بودند بسنده و استدلال کرد که شهادتها یکسان نیست.»
شلیک به پای بوکسور سابق تیم ملی
چند ماه پیش نیز خبر جنجالی دیگری مربوط به گشت ارشاد با واکنشهای زیادی روبهرو شد. در مصاحبهای که یک بوکسور با روزنامه شرق انجام داد گفت ماموران گشت ارشاد قصد داشتند همسرش را با کودک ۱۱ماههاش ببرند که همین منجر به ممانعت ورزشکار جوان شد و ماموران به پای او شلیک کردند.
به گفته رضا مرادخانی، بوکسور سابق تیم ملی ایران که همراه همسرش ماریا عارفی و دختر ۱۱ماههشان برای قدم زدن به پارک رفته بودند، ابتدا به او اسپری فلفل زدند و سپس دست به اسلحه بردند و به پایش شلیک کردند.
تیرماه سال جاری نیز ویدئویی از یک مادر منتشر شد که تلاش میکرد ون گشت ارشاد را متوقف کند. ویدئویی که از این زن منتشر شده التماسهای او را نشان میدهد که میگوید دخترش بیمار است و از ماموران میخواهد دخترش را نبرند.
این ویدئو با واکنش پلیس همراه شد و اعلام کردند این تخلف را پیگیری میکنند اما تا لحظه نوشتن این گزارش درباره برخورد با مامور متخلف گزارشی منتشر نشده است.
دیدگاه ها :